(مهدی زینی)
مثنوی لکی
خَم اِ وَرَ خاو ولکَرِ دل نیه
هیز دَر دس اِ کَپر دل نیه
هرچه که یوژمَ مگرم وَ خاوا
یه گِل اِ کش یه گل موسم اِ لاوا
پِرپِر بالِ چملم اِ قفس
بال دوچمم کوت بیسه اِ نفس
هول و پژاره مکووی اِ شووم
کوکووه ماو زویخ دوچم ار لووم
هر مَکیشیم هول دلم تا فلک
گوم گوم و گوم گوم که گومِ یه دلک
دویزه دله چَمِ بی خاو روژَ ماو
هرچه که دل ساختیسی ماو آو
اِ وَرِ خاو شیوه گَنی ها نووام
موری مِنه مایژه اِ چَه بی گنام
پیر و کَل و کورَ دلم اِ هاوار
بیسه طوق ار قی مِلم اِ هاوار
جنگ چو من و هول دلم تاگه روژ
فیکه فکِ لرزو تووم تاگه روژ
روشنیل یه جا و تیغ کیشونی
بوسون دل بیه دِرک چوچونی
یه وختی بی اوسارِ دلمه دِس بی
دِسِ دل ار دور و وَرم مَرس بی
باک اِ کِزه اِ لویل دل هر نووی
توز و تَم و رفت گرون تَر نووی
ایسکه وَ وا پَلی مچم تا هاوا
نازم وَ لا غول دلا ناراوا
آساره آسمون دلم لوره ماو
اور خیال یاواش یاواش جوره ماو
وارون خم تا صو سفید سا نماو
هرچه مَکم پام ار زمین جا نماو
هق هق تینیم بیسه شونمم
داخی اَسر آگره مه جهنمم
منبع : http://laksoroodeh.blogfa.com
عارف گرانقدر لکستان در یکی از اشعارش دل سوزناکی را به نمایش می گذارد که سخت در تکاپوی وصال است آنچنان که در وادی سوزناک عشق سر از پای نمی شناسد و هر آنچه دار و ندار است را به یک لحظه ی کوتاه دیدار عوض می کند و سخت مجذوب رویت آن شکوه و عظمتی است که شرر در جانش افکنده و ویلان و سرگردانش نموده است
بگذر ژه دنیا ،ژه دار و ندار گشت فراموش کر غیر له عشق یار
سینه ی نداشتو ژه عشق التهاب پر گناو و خالی چوی کاسه ی رباب
سینه ی که ملتهب وجود بی همتای یار نباشد و د ر کوره ی گدازان دوستی و وصال ذوب نشود بسان کاسه ی تهی رباب است که جز آهنگهای طربناک و گناه آلود بهر ه و سودی ندارد
دلی که ژه عشق هویچش سوز نیه محرم اسرار دل فروز نیه
این سروده را با سروده ی وحشی بافقی مقایسه نموده و مشابهت داده است که هر دو دل سوخته در مسیر دلدار مشابه هم از سوختن و گداختن سخن گفته اند
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دیده ی که دیدار دوسش میل نبو ژه خوین جگر دایم کیل میو
دیدگانی که آرزومند دیدار رخسار بی همتای یار نباشند و در مسیر سخت دشوار رویت آن جمال بی مثال گام ننهند همان به که در پرد ه ای از خون جگر مات و مبهوت بمانند و در تاریکی جهل و نادانی غوطه بخورند جمال نور تنها در دیدگانی بصیر رویت می شود که تشنه دیدن آن رخ بی مثالند وهر دیده ای که از این بصارت بی بهره باشد در این وادی اعمی و نابیناست
دلی افسرده دارم سخت بی نور چراغی ،زو به غایت روشنی دور(بافقی)
له بازار عشق هویچ کالاش نبو ژه صفحه ی گیتی کاشکی جاش نبو
در بازار گرم و پر التهاب عشق به هیچ بهایی نمی ارزد این دل بی میل یار،او را هیچ ارزش و بهایی نیست و در شهر عشق بی ارزش و بی مقدار است ای کاش نیست و نابود می شدو در صحنه ی روزگار محو می شد تا از این ننگ بی عشق رهایی می یافت
ژه عشق دلدار دل پر ژه خوین کر ژه راگه ی دیده مدام بیرون کر
دلم پرشعله گردان سینه پردود زبانم کن به گفتن آتش آلود(بافقی)
در ره وصال عشق دلدار دلم خون آلود کن تا از راه دیده خون بگریم سخت در پی آنم که بر رویای دوستی و عشق دلبر دست بیابم و رد این راه دل سوزناکم ذره ذره خون شود چه باک و از دیدن چون خون برون شود هیچ هراسی ندارم تنها دست یافتن بر دامن یارم آرزوست ور نه دل و دنیا به هیچ نیرزد
به عرض دلبر مرکبت بدو اسیرن عاشق گرم و سبک رو
در وادی دوست بتاز و همپای دلبر مرکب بدوان که عاشق و دلداده گرم است و تیز رو
چون سودای وصالت شوق از سر رباید گرمایش تنت مذاب و جانت را می گدازد و در سنگلاخ کوی یار بی پایبند ناهمواریها را در می نوردی و در رکاب حضرت دوست تیز تک و گریزناکی و سر پر سودایت خبر از عالم برون ندارد
ژه لوم لائم هویچ پروات نبو غیر ژه دین دوست تمنات نبو
از سرزنش گران بی معرفت هراس به دل راه مده تنها دوستی و مودت یار را خواهشل و تمنای وجود بدان
سرگرم دوست باش و مهراس که سرزنشت کنند بی معرفتان که هیچ لذت دوستی ندانند و در کوی دوست بودن نشناند گر این دل سوزناک بشناختندی هر گز در مذمت بر نمی آمدند ای کاش لذت این حصول معرفت دمی آنان را در بر می گرفت تا شوق وصال را می چشیدند
دیده و گوش و هوش ،اعصاب و عروق بکاهن تمام وه یاد معشوق
دیده و گوش و ذهن و اعصاب و عروق که تنها ظواهر ببینند را خاموش کن و تنها به معشوق بپرداز
دیده ای که جز ظاهر بی قیمت نبیند و گوشی که در این محدوده بشنودو اعصاب و عروق مادی به هیچ نمی ارزند که باید در حضور یارو دنیای عشق خاموش شوند و در خدمت حضرت دوست سراپا مدهوشی و مستی همه را فراگیرد که حضرتش بی مثال است و حضورش سخت دست یافتنی و نباید این گزانبها وقت ارجمند را به بطلان گذراند
نوشته ی:دکتر علی گراوند عضو هیات علمی دانشگاه ایلام
آب و خاک این مرز و بوم بزرگان بیشماری را در دامان خود، پرورده است که حصار فراموشی بر اثر مرور زمان، بسیاری از آنان را فرو گرفته است. معرفی و شناساندن این بزرگان چه در سطح جهانی و چه در سطح کشور و منطقه، وظیفهای است همگانی و بر هر فرد دوستدار فرهنگ، لازم و واجب است که به سهم خود، جهت معرفی آنها تلاش نماید. در این راستا، به معرفی ملاپریشان، شاعر عارف و دانشمند لرستانی پرداخته میشود
از نام، نسب، زادگاه، مدفن، فرزندان و نحوهی زندگی ملاپریشان، اطلاع چندانی در دست نیست. فقط مرحوم
اسفندیار غضنفری(1) جامع دیوان ملاپریشان، در خاتمهی دیوان ملا، ضمن آوردن یک قطعه از اشعار
وی، اظهار میدارد که در دستنوشتهای که به دستش رسیده، نویسنده در آن، نام ملا را» محمود« دانسته
است که معلوم نیست این دستنوشته از کیست و متعلق به چه زمانی است و آیا سندیت دارد یا نه؟ به هر
صورت، در احوال و زندگی ملاپریشان، جز این نمیتوان گفت که وی را »ملاپریشان« میگفتهاند و در
شعر، پریشان تخلص میکرده و از علمای نیمهی دوم قرن هشتم و احیاناً اوایل قرن نهم بوده است این هم،
از آنجا استنباط میشود که خود ملا، در مطاوی اشعارش اظهار میدارد که با شیخ رجب برسی، شارح
کتاب »مشارقالانوار و مشرقالاذکار« معاصر بوده و با وی همکاری و مباحثهی علمی داشته است که خود
را نیز بر وی برتری میدهد و مدعی است که شیخ برسی فقط در یک رشته، تبحر داشته و در بند بیست و
سوم» پریشان نامه« که در مورد عجز ملا رجب برسی است، میگوید:
وَ اَو گِشت قُرصی، شیخ رجب بُرسی لَه وحدت حرفی، اَو لَه مِن پرسی
پنجاه سال طریق خدمتم گذاشت غیر ژَ یَک رشته، جربزه نداشت
و ترسَ سِلمی و سِلمَ تِرسِی یَسَه ماهیت شیخ رجب بُرسی(ص51، دیوان)
و بنا بر آنچه مرحوم غضنفری در مقدمهی دیوان ملاپریشان آورده، این کتاب، در سال801 هجری، کتابت
شده است و با توجه به همین تاریخ، میتوان گفت که وی در اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم میزیسته تا
بتواند معاصر شیخ رجب برسی باشد.
زادگاه ملاپریشان: مرحوم اسفندیار غضنفری، زادگاه او را دلفان میداند و باز بنا بریک دستنوشته که به دستش رسیده،
وی را از طایفهی »غیاثوند« واقع در بین سلسله و دلفان میداند و معتقد است از مطاوی اشعارش
برمیآید که اهل دلفان بوده است. اما باز هم سندی ارائه نمیدهد و در ادامه، با استناد به بیت زیر، وی را
»لر« میداند؛ البته شاید منظور از لر، اهل لرستانبودن است نه اینکه به گویش لری صحبت میکرده
است: ژَ الوار کوه، حق پیدا مَیو یا من فیالجبال، خزائنهُ
و در ادامه میافزایدکه آقای زیباجویی، در مقدمهی چاپ مغلوط دیوان ملاپریشان، ملا را دینوری تصور
کرده است. او معتقد است که زیباجویی برای ادعای خود، دلیل روشنی ارائه ننموده است.
باید گفت که نه آقای زیباجویی و نه مرحوم غضنفری، هیچکدام برای دعاوی خود، دلیل متقنی ارائه
نکردهاند و همین قدر میتوان گفت که وی به گویش لکی سخن میگفتهاست و اشعارش به لهجهی کرمانجی
است که در مناطق جنوبی کردستان، ایلام، کرمانشاه و قسمتهای لکنشین لرستان و همدان به آن،
شعرمیسرایند. یعنی گویشی که همانند گویش معیار در بین گویشوران مختلف این مناطق بهکار میرود و
در واقع هر لک زبانی که بخواهد شعر بسراید به این گویش شعر میسراید. اما از فحوای کلام ملاپریشان
برمیآید که لهجهی اصلی او لکی بوده، آن هم لکی خاص مناطق سلسله، دلفان و طرهان، نه کرد کرماشان بوده و نه کرد کردستان و نه ایلام، زیرا بیشتر از کلماتی استفاده کردهاست که در بین لکها رایج است واز واژههایی که توسط کردهای مناطق مختلف به طور اختصاصی مورد استفاده قرار میگیرد استفاده نکردهاست. خلاصه میتوان گفت ملاپریشان، لک زبان بوده و زادگاه او به گستردگی تمام نقاطی است که لکهادر آن به سرمیبرند.
مذهب ملاپریشان: همانگونه که از اشعار ملاپریشان برمیآید و با توجه به تأویلاتی که از حروف و کلمات، مینماید،
معلوم میشود که از پیروان فرقهی حروفیه( نقطویه) میباشد که مرحوم غضنفری نیز در مقدمهی دیوان،
به این امر اشاره کرده و بسط مقال داده است. این فرقه را مردی به نام فضلالله نعیمی(تمیمی) استرآبادی(
796-740) تأسیس کرد که به علت سخت گیری در مراعات مسایل شرعی به» فضل حلالخور« معروف
بوده است. این شیخ فضلالله به لرستان نیز آمده و بنا بر آن چه مرحوم غضنفری اظهار داشته، در »باغ
صوفیان بروجرد اقامت داشته و به نشر عقاید خود میپرداخته و در این منطقه به طور اخص و در تمام
لرستان به طور اعم، پیروانی داشته است. این فرقه با تأویلات خاصی که از حروف و کلمات مینماید به
اثبات عقاید و تعالیم خود میپردازند که حاکی از بینش و مشرب کاملاً ذوقی و عرفانی آنان است. آنان
حروف را بر اساس عقاید از پیش تعیین شدهی خود تأویل و تفسیر میکنند. هرچند بعضی از این تأویلات،
جای تأمل دارند و بیانگر یک حالت تقدس نیز هستند؛ مثلاً در دیوان ملاپریشان در مورد سبعالمثانی و
تفسیر آن آمده است:
حمد دو مرتبه هات ژَ آسمان یکتایی مختص ذات حق بزان
سبع مثانی و معناش دوان سبعالمثانی حمد چارده تن زان
بیست و هشت حروف، هردوان وَ یَک چارده معصومن بیریب و بیشک
ماسوی الله گِشت مندرج بین کام مطلب ژ بیست و هشت حرف نین
مفردات وِیَرد، مرکب وَ جا ترکیب پی چه کرد و لام الفلا
لام، قلب الف؛ الف، قلب لام اگر دریافتی قابلی الهام
بینـــه الـف نـــام علیـــّن ژَ لام دو مشتق، نام بنین
الف الوهیت، لیشان کرد مرفوع تا که خود معناش پریت بو مطبوع( دیوان، صص 5-4)
اما ملا در واقع شیعه اثنیعشری بوده است و این مطلب، از جایجای دیوان ملا نیز مستفاد میشود.
این نکته از مرثیهای که در سوگ سالار شهیدان گفته است نیز استنباط میگردد. به عنوان مثال میتوان
شعر مذکور را در بالا ارائه نمود که سبعالمثانی را حمد چهاردهمعصوم میداند.
پینویسها:1)
مرحوم اسفندیار غضنفری، دیوان ملاپریشان را جمع نموده و مقدمهای بر آن
نوشته که دراین مقاله، از آن بسیاراستفاده بردهام و هرجا از مرحوم غضنفری
سخنی به میان آمده منبع سخن همان مقدمه میباشد.
2) نسخهای که از دیوان
ملاپریشان در اختیار نگارنده است دارای چهار صفحهی سفید است که در آخر
پریشاننامه، واقع شده است و بدین خاطر به طورقطع نمیتوان تعداد دقیق
بندهای آنرا مشخص کرد
۳)لازم به ذکر است که دینور نیز از شهر های لک نشین استان کرمانشاه می باشد