سروش لکستان

سروش دلفان

سروش لکستان

سروش دلفان

شه مُمه

«شه مُمه»
«شه مُمه»از گیاهان بستانی و میوه ی آن خوشبو و زیبا و گل سر دستان مردمان است.طعم و بوی طالبی و گرمک دارد و دانه های آن همانند دانه ی این گیاهان است.شه مُمه ی نورس را مردم آنقدر در میان دستان می مالند تا هم نرم شود و هم بوی خوش ازآن مشام را بنوازد. مردمان غرب ایران در مورد این میوه ی جالیزی اشعاری نغز و عاشقانه سروده اند ودر فولکور خود ثبت کرده اند.مردمان لک زبان در گذشته _دویر ئه ج ئی وه ر ده مه _ برای دختران خود نام «شه مُمه» را بر می گزیدند.
فولکلورلکی :
جفدی «شه مُمه» نیم ره سم دیه / نیفه گیو بیمه وج ده سم نیه
جفدیِ «شه مُمه »هاوه داره وه / دارِ پرئه ج گل ، نیش چوی ماره وه
گونات ئوناویی چوی سیف خُنسار / «شه مُمه» ی کالت مِ کیشیتیِ دار
کردی :
شه مامه خال خال و اخیرا هم ترانه ی زیبای شمامه، شه مامه، شه مامه ی بوکی / دوت مامیِ دوت مامی دوت مامیِ بوکی

(مهدی زینی)



واژه های لکی و لری در شاهنامه فردوسی

     دستاورد بررسی های مقدماتی  این شد که در شاهنامه فردوسی لغات به زبان­های مختلف محلی وجود دارد به طوریکه گویا، این لغات نه معنی شده اند و نه ریشه­یابی ،پس نگارنده بر آن است که به دلیل قرابت زیادی که بین گویش­های لری و لکی با زبان فارسی میانه و فارسی امروزی وجود دارد ابتدا واژگان لکی و لری رایافته و سپس به توضیح و تفسیر برخی از این لغات بپردازد تا شاید به مخاطبانی که به طور تخصصی کتاب دریاوش شاهنامه را مطالعه و بررسی می نمایند از حاصل این نوشتار بهره مند گردند،و جایگاه منیع این اثر سترگ که جغرافیای خاکی بشر طالب علم را درنوردیده، در بین اقوام و فرهنگ­های گوناگون با عنایت به شایستگی وجذابیت آن به زیبایی هویدا نماید.


شناسه مقاله

 

«واژه های لکی و لری در شاهنامه فردوسی»

مهران عبداللهی1، فرامرز عزیز ملایری2 ،سیدفیض اله طاهری3

1- دانشجوی دکترای زبان و ادبیات فارسی واحد اراک و عضو هیأت علمی تمام وقت واحد ملایر

2- استادیار و عضو هیأت علمی تمام وقت دانشگاه آزاداسلامی واحد ملایر

3-دانشجوی کارشناسی ارشدزبان وادبیات فارسی واحد ملایرو دبیر ادبیات فارسی مدارس اراک- ناحیه یک

 

Laki and Lorish words in shahnameh of Ferdowsi .

 

Mehran Abdollahi1 ،  Azizmalayeri2    Feizollah taheri3

 

1-  Ph.D. Student in Persian Literature, Faculty Member of Persian Literature Department,

Islamic Azad University, Malayer Branch

E-mail: mehran4482@yahoo.com

2-Ph.D.   Astadyarv faculty member of Islamic Azad University malayer                                       E-mail: F_azizmalayeri@yahoo.com

3- M.A. Student in Persian Literature, Islamic Azad University, Malayer Branch

 

E-mail:feizollah.taheri@yahoo.com

 

مسوول مکاتبات:سید فیض اله طاهری

شماره تلفن همراه و ثابت:09188429184-08612274153

آدرس پستی:اراک- شهرک قائم –قبل از حوزه نظام وظیفه-ک لاله یک-کدپستی:3817163953

E-mail:feizollah.taheri@yahoo.com

 

چکیده:

 

     دستاورد بررسی های مقدماتی  این شد که در شاهنامه فردوسی لغات به زبان­های مختلف محلی وجود دارد به طوریکه گویا، این لغات نه معنی شده اند و نه ریشه­یابی ،پس نگارنده بر آن است که به دلیل قرابت زیادی که بین گویش­های لری و لکی با زبان فارسی میانه و فارسی امروزی وجود دارد ابتدا واژگان لکی و لری رایافته و سپس به توضیح و تفسیر برخی از این لغات بپردازد تا شاید به مخاطبانی که به طور تخصصی کتاب دریاوش شاهنامه را مطالعه و بررسی می نمایند از حاصل این نوشتار بهره مند گردند،و جایگاه منیع این اثر سترگ که جغرافیای خاکی بشر طالب علم را درنوردیده، در بین اقوام و فرهنگ­های گوناگون با عنایت به شایستگی وجذابیت آن به زیبایی هویدا نماید.

 

کلید واژگان: شاهنامه فردوسی ،گویش لری ،گویش لکی

 
 

1-1-      مقدمه و کلیات :

      پژوهش در شاهنامه و غور شدن در محتویات آن کار ی است دامن­گیر و دراز آهنگ و نیاز به حوصله و دقت فراوان دارد محقق پس از سال هاکار و تلاش در مدارس به عنوان دبیر ادبیات فارسی و بررسی و تفحص در کتب مختلف نظم و نثر آن رشته و تدریس بعضی مطالب هر چند از لحاظ کمی ناچیز و کم مقدار مربوط به رشته تحصیلی خویش حال اقدام به نگارش جزوه­ای نمود که به طور خصوصی شاهنامه را بررسیده است و در این مسیر با عنایت به اینکه موضوع محقق یک موضوع محلی بوده( گویش­های لکی و لری ،زبان مردم لرستان و ایلام) در یک تلاش سهمگین و کمرشکن توانسته که با مراجعه به ارباب بصیرت و کارهای کتابخانه­ای و استفاده از انتشار علوم جدید از طریق اینترنت، سرانجام شاهد را در آغوش کشیده و از مؤانست با ابیات شاهنامه بهره­های فراوانی ببرد. حال سبب موضوع انتخاب شده هم، وجود واژگان گویش­های لکی و لری در شاهنامه فردوسی است که تا کنون برای آن کاری صورت نگرفته است و جای آن خالی بوده، نگارنده به دلیل این خلاء، زحمت بر خود متحمل کرده و با دقت نظر در گویش­های مناطق مورد اشاره اقدام به نگارش این دفتر نموده که جای بسی امیدواری است که کانون توجه مردم آن دیار قرار بگیرد.

       ناگفته پیداست که بر روی شاهنامه چه در ایران و چه در خارج کارهای زیادی صورت گرفته و می­گیرد که به طور گذرا به برخی از آن ها می­پردازیم : اولین بار این کتاب توسط «لومستون انگلیسی و سپس ژول مول»[1] محقق فرانسوی، ترجمه شده است. مزید براین شادروان «تئودور نولدکه»[2] در زمینه این کتاب صاحب نظر بوده و اقدام به نگارش« حماسه ملی ایران» نموده است. پژوهش­های دیگر از طرف خارجیان صورت گرفته که فعالاً مجال شرح آن­ها نیست .در ایران نیز اولین بار شادروان مجتبی مینوی شاهنامه را به شیوه­ای که غربیان انجام داده اند به کار تصیح گرفته ولی متأسفانه توفیق اتمام آن را پیدا نکرده است و نیز آقای دبیر سیاقی در این رابطه کارهایی را انجام داده و مهم­ترین کارش ویرایش تازه ای از شاهنامه «ماکان» می باشد. و از سوی دیگر با برپا شدن بنیاد شاهنامه و در رأس آن مرحوم شادروان مجتبی مینوی و جوانانی که مورد تربیت ایشان قرار گرفتند، روح تحقیق شاهنامه جان تازه­ای گرفت و این می­رفت تا چاپ شاهنامه فراموش شود که دانشمندان شوروی سابق به همراه برخی از عناصر ایرانی در سنوات پیش درنه جلد به این اقدام خطیر دست زدند و باید گفت که تاکنون یکی از بهترین چاپ­های این کتاب پر بار و ثمر است.

       قابل توجه است که شاهنامه در طول حیات خود همیشه در مرکز توجه مردم ایران بوده است تا جایی که با علاقه­ای که به این کتاب پیدا کرده­اند، ادب­دوستان، در ارتباط با واژگان این کتاب کارهای بسیار زیبایی انجام داده­اند در حال حاضر مردم هنر دوست و شعر شناس خطّه­های لرستان و ایلام نیز همواره عشق و دوستی خویش را به شاهنامه نشان داده­اند برای اثبات این فرض باید یادآور شد که در بعضی مناطق در این خصوص مثل­هایی دارند، از قبیل :«مردم الشتر درباره­ی فردوسی و سلطان محمود در این رابطه که به حکیم به جای طلا، گندم داده بود و حکیم در پاسخ او این بیت را می سراید که :

گمانم که شه نانوا زاده است             که جای سکه نان به ما داده است»(عسکری عا لم، 1388، ص 579 )

      البته در اعتقادات همان دیار مزبور باز آمده­است­که : «هر کس­که دانا باشد و شعر خوب بگوید او را از تبار فردوسی می­دانند» (همان، ص579 ). وابستگی آن دیار فرهنگ پرور باستانی به شاهنامه فردوسی به اندازه­ای است که حتی در بعضی از حدس و گمان­های آنان آمده­است که مرحوم حکیم لفظ خرم­آباد را این چنین در کتاب خود آورده­است که :

«ز بهر اسیران یکی شهر کرد       جهان را از آن بوم پر بهرکرد

کجا خرم­آباد بُد نام شهر            از آن بوم خرم که را بود بهر»

و آنان بر این نظر هستند که شهر شاپور خواست معروف ،خرم آباد، بوده­است»( محررّ، 1384، ص14).

        نگارنده بیان دو مراتب فوق را جهت نشان دادن میل و رغبت مردمان آن سرزمین مد نظر دارد لاکن در صحت و سقم آن ارباب بصیرت و پژوهش صاحب نظرند. به هر صورت واضح می­نماید که شوق بی­مثال مردم لرستان به گونه­ی دیگرِ هم­وطنان خویش به شاهنامه، ریشه در فرهنگ و تمدن واحد و مشترک ایران بزرگ دارد ولی برای روشن شدن بیشتر این مشعل ماندگار لازم است که کلمات عوامانه و محلی در فرهنگ­های تمام مناطق ثبت و ضبط گردند زیرا بزرگانی مانند جمال­زاده اعتقاد دارند که :«شکی نیست که ضبط نبودن کلمات عامیانه و محلی در فرهنگ یکی از نقایص فرهنگ­های زبان فارسی است. به خصوص که بسیاری از این کلمات دارای معانی ثابت صریح مخصوصی است که برای آن مفهوم در بین زبان ادبی نمی­توانمترادفی پیداکرد». (جمال زاده، 1382، ص67)

      درباره­ی چگونگی خلق داستان­های شاهنامه باز نگارنده، نظرگاهی وسیع نسبت به داستان­های محلی و بومی دارد تا جایی که یکی از پژوهشگران می­افزاید که: «دو نوع حماسه داریم حماسه­های رسمی یا همان خدای­نامه ها و حماسه­های شفاهی و مردمی». (پیری،1391،ص163)

        لذا این گونه دخل و تصرف فرهنگ­های محلی و بومی در کتب قدیم، به خصوص شاهنامه که مورد نظرماست یقیناً با حضور و ورود واژگان بسیار زیادی همراه است تا لازم گردد کسانی سرباز وار مهیّا شوند و در این بحث و بررسی تلاش نمایند تا شاید برخی گره­های واژگان و تفسیری از ابیات اَبَرکتابی به نام شاهنامه فردوسی توسی، باز گردد.نگارنده بر خود واجب می­داند که در ابتدای سخن برای نگارش، درباره حکیم بزرگ توسی سطوری بشرح ارائه نماید که به ظنّ خویش برای شفافیت بحث لازم و ضروری است.

 

فردوسی و اسلام :

الف) فردوسی و اسلام :  دورانی که خورشید اسلام پهنه گیتی را از تاریکی و ظِلالت نجات داد هر فرد حق پرست و با بصیرت با آغوش باز این نسیم رحمت را به استقبال رفت، به طوریکه در بیان حکیم فراوان است وی نیز به سرعت شیفته و دلباخته اسلام و قرآن شده بود زیرا سخن او حکایت از این مطلب دارد ،مانند :

                               «به یزدان گراییم و رامش کنیم      بتازیم و دل زین جهان برکنیم»

     این بیت که مصداق توجه وی به آیه « الابذکر الله تطمئن القلوب »(قرآن/ 13/ 28) است، تأثیرپذیری فردوسی از آیه قرآن را کاملاً آشکاراست» .(رستنده، 1378، ص 26)  از پیام­های بارز دیگر قرآن­کریم که اسلام را به زبانی ساده بیان می­نماید این است که تبعیض و اختلاف­افکنی را به شدت دور می­اندازد حال حکیم با بیان خود این بحث را عملاً نشان می دهد زیرا او حق­پرست و انسان­دوستی است که فرق نمی­کند این انسان در چه سرزمینی باشد اگر عملکرد آن فرد خوب باشد وی را می­ستاید همانگونه که از «مرداس »،مرد عرب  به زیبایی یاد می­کند،گاه گاه علیه کیکاووس ایرانی می­تازد و اعمال وی را سرزنش می­کند، ضحاک تازی و افراسیاب تورانی را بسیار نکوهش می­کند و این همان اجرای پیام اسلام است ؛که می­فرماید : تقوا از اهمیت بالایی برخوردار است و برتری انسان­ها به تقوای آن­هاست. لذا این حکیم فرزانه در جای جای شاهنامه کبیر مانند بیت زیر هم، خوبی و توانایی را می­ستاید. «در جایی که حتی از سعد وقاص به عنوان گرانمایه مرد یاد می­کند:

                      چو بشنیدسعد آن گرانمایه مرد     پذیره شدن با سپاهی چوگَرد» (ابوالحسنی،1381،ص179)

     و توجه به احادیث در شعرحکیم فردوسی به طورآشکارهرخواننده­ای را متوجه نیت خود می­کندکه در بیت زیربه زیبایی الگو گرفتن از سخن پیامبر(ص)را نشان می­دهدکه:

                           «که من شهر علمم علیم درست           درست این سخن قول پیغمبر است

     عنایت حکیم به این حدیث پیامبر(ص)است که ،می­فرمایند:« انا مدینة العلم و علی باب­ها »را به زیبایی نمایان می­کند. »( رستنده، 1378، ص 26).لذااین بیت بالاباز از نشانه­های دیگری برای ادعای فوق می باشد. لذا باید عنوان کرد که اهل ذوق و شهر سرمایه­ی خود را از این دین رهایی­بخش یافته­اند به طوری که در بیتی «نسیم شمال »به زیبایی عشق خود را بیان می­کند که :

«مردمان طعنه زنندم که مده دل به عرب / به عرب چون ندهم دل که محمد عرب است»

ضرورت و اهمیت پژوهش:

        ریشه­ یابی واژگانی­ که روزگاری بنای اصلی زبان رسمی کنونی فارسی را تشکیل می­دهد از جمله مواردی است که جهت حفظ و حراست از زبان و فرهنگ ایران زمین از ضروریات است از آن جمله یافتن واژه­ های لکی ولری و بررسی آنها از ضروریات بلاشک ادبیات فارسی است،این ضرورت از آنجا ناشی می­شود که درک مفهوم متن بدون فهم عمیق واژگان امکان پذیر نیست؛ پس به عقیده نگارنده در راستای درک  عمیق ابیات «شاهنامه فردوسی»توضیح و تفسیر واژگان لکی و لری در آن لازم است.

       شاهنامه حکیم فردوسی توسی، کتابی نفیس است که سراسر از میهن­پرستی و شور سخن می­گوید این کتاب بزرگ که شناسنامه واقعی یک ملت است با دیگر آثار و دست­نوشته­های بجای مانده از روزگاران دور زبان فارسی قابل مقایسه نیست. زیرا که شاهنامه زندگی مردمی است که قرن­ها در این کشور زندگی کرده و تمدن درخشانی را پس انداخته­اند این کتاب آیینه­ی تمام­نمای فرهنگ ایران زمین­است که همواره فرهیختگان و دانش­دوستان این دیار پرگهر در خصوص داستان­ها و افسانه­های آن کتاب پژوهش­ها ونظرهای فراوانی نوشته­اند و در شناسایی شاهنامه فردوسی، این کتاب گرانمایه ،نقش مهمی ایفا نموده­اند. از طرف دیگر «یکی از گران­سنگترین گنجینه­های فرهنگ که کشورهای برخوردار از پیشینه­ی کهن تاریخی ،از آن بهره­مندند زبان­ها و گویش­های بومی است» (کزازی، 1374، ص34)و مطالعات فولکلور(فرهنگ عامه مردم) برای جوامعی که اقوام و طوایف گوناگون دارند شایسته بررسی و تحقیق است. زیرا که« حرکت تکاملی دنیای بشری به علت جهانی شدن و خطری که فرهنگ ، آداب و سنن ما را تهدید می­کند خود نشان از نابودی مقدار زیادی از زبان ها و فرهنگ­های محلی را گوشزد می­کند.»(ملکی، 1389، ص65)

       اکنون پژوهشگر بر آن شده­است که درباره­ی آنچه در بالا وصف شد ،اندکی بابت حق­وطن یا پاس این «دُرّ دَری»که نماد واقعی آن به اعتراف دوست و دشمن شاهنامه فردوسی یا"قرآن­عجم" است ادا نماید. و ارتباط زبانی بین فارسی با لکی ولری (که زبان مادری نگارنده است)نشان دهد.تا گوشه­های مبهمی که در ادبیات و واژگان آن کتاب خطیر وجود دارد،برطرف گردد. نگارنده عقیده آقای دکتر کزازی : «لران هم به گونه­ای یاد آور ایران کهن اند» (کزازی ، 1374، ص36) را می­ستاید ودر این رساله به نحو شایسته درباره لر یا لرستان نگارش نموده­است. وبا عنایت به بعضی از نام­ها در فرهنگ لرستان ازجمله: سگوند نام قوم کهن آریایی «سکا» (چگنی،1378،ص66)که نشان از تاریخ پر فرا ز و نشیب آن است،و برای خدمت به قدمت و دیرینگی آن سامان و چنین گفته­ها ویادآوری­ها بود که، لازم و ضروری گردید در یکی از زمینه­های اقوام لرو لک یعنی: زبان آنها واشتراک آنها با بیان حکیم بزرگ و سخن سالار توس، بررسی گردد ،امید است این پژوهش نقشی هرچند اندک در آگاهی وروشن شدن مطالب مد نظر، در لکی ولری به خوبی ایفا نماید.

 

تعریف اصطلاحات:

 

   لکی: برای واژه لک به( فتح ل و سکون کاف) در فرهنگ­ها معانی گوناگون قید گردیده از آن جمله:

  - لغت فرس اسدی ،واژه­هایی نظیر لاک، لک، لکا یکی دانسته و آورده­است و همگی رنگی باشد سرخ که نقاشان به کار گیرند. (اسدی، 2535 شاهنشاهی ، ذیل واژه لک )و در این معنی عنصری گفته­است :

           همی گفت پیچیده بر خشک خاک      ز خون دلش خاک هم رنگ لاک»

      -ولی در صحاح الفرس به معنی مردمی رعنا و نیز به( ضم لام) دارویی دانسته که تیغه کارد را در دسته بدان محکم کنند. (نخجوانی، 2535شاهنشاهی، ذیل واژه لک)

    - و در فرهنگ قواسی نیز چنین آمده­است که آن را«خام درای» قید کرده­اند. (قوّاس غزنوی،1353، ذیل واژه لک)

        -و معین­الدین نطنزی در کتاب خود تحت عنوان «منتخب التواریخ معینی» نوشته که به سال 816 قمری به نام قبیله از« لک»  نام برده وحتی وی زیر عنوان شعب لر کوچک و احوال اوضاع ایشان آورده­است.«... چنانچه سابقاً ذکر رفت سبب وقوع لقب لری و کیفیت آن این قوم در آن موضع بسیار شدند و بعداً هر قبیله­ای به جهت گیاه­خواهی و علف چرانی روی به موضعی نهادند بعضی به لقب پدر وبعضی به اسم مکانی که قرار گرفتند یا قبیله بدان مشهور شدند» (ایزد پناه ، 1367،ص14)و این قیاس امروز نیز در لرستان حضور فیزیکی داشته و هر کدام بنامی خوانده می­شود از قبیل: بیژنوند، سگوند و بازوندو... .

    لری: .[لٌ](ص  نسبی)منسوب به لر//زبان لران//(دهخدا، 1377 ، ذیل لری)

          واژه­ی «لر»که نام قومی ایرانی در جنوب غرب ایران می­باشد از واژه­های مجهول و ناشناخته­ای است که تا کنون معنای روشن و دقیقی همانند بسیاری از واژه­های دیگر از طرف محققین بر آن به دست نیامده­است و آنچه هم از کتاب­های تاریخی و جغرافیایی قدیم بر می­آید کوچکترین کمکی به حل معضل (ترجمه این واژه)ننموده و این گونه نظریات و اظهارات گوناگون تا کنون گشایشی برای این کار ایجاد نکرده­اند. برای فهم این واژه و واژه­هایی مشابه به نظر نگارنده، بهتر است از گویش ­های محلی لکی و لُری و همچنین تطبیق آن­ها با مکان­های جغرافیایی که به نوعی با این واژه مشترکاتی دارند استفاده کرد، دست یابی به مفهوم واقعی واژه­های «لُر» با کمک تعریف­های بومی حتی با تطبیق واژه­های مشابه دست­کم تا موقعی که دلایل مقنع و کافی در دسترس نیست- مستند به نظر می­رسد.

        یکی از قدیمی­ترین مآخذی که به واژه ­شناسی پرداخته «حمداله مستوفی» مؤلف «تاریخ گزیده» می­باشد که بنا به گفته ایشان :به گویش لری،کوه پردرخت را «لِر» گویند،( به کسر ل) به سبب ثقالت ،کسره لام را به ضمه بدل کردند و «لُر» گفتند.(مستوفی ،1328.ه.ق. ،ص 537)دقیقاً مشخص نیست که حمداله مستوفی این وجه تسمیه را از چه منبعی اخذ کرده و آیا اصولا با گویش لری آشنایی داشته و یا اینکه نوشته­ی دیگران را بدون کم و کاست رونویسی­کرده­است! بی تردید وی با گویش لری آشنا نبوده! و رنج سفر به لرستان رفتن را هم بر خود هموار نکرده ­است،و بدون در نظر گرفتن صحت و سقم اظهارات جغرافیانویسان عیناً همان معانی را ذکر کرده­است.

       مطلب مهم اینجاست که واژه ی «لِر»ّ Lerr بار معنایی دیگری در گویش های لکی و لری دارد که با معنای مورد نظر مستوفی که (محل پر درخت) می­رساند- انطباق پیدا نمی­کند. لِرّ در گویش های لکی و لری یعنی: «چرخش و حرکت و چرخانده و به حرکت درآوردن» شاید واژه لُر که امروز بر یکی از معروف­ترین اقوام ایرانی در سرزمین لرستان اطلاق می­گردد مأخوذ و برگرفته از واژه­ی مزبور باشد که معنای حرکت و جابه جایی و توسعاً کوچ و مهاجرت را می­رساند.گمان می­رود که چون این قوم در مناطق کوهستانی امرار معاش نموده­اند و به اقتضای شغل و حرفه خود دامدار از جایی به جای دیگر در حال حرکت و یا «لِرّ زدن» بوده­اند. واژه­ی لِرّ بعدها به لُر تبدیل شده­است. نکته اینجاست که همین تعبیر و شرح را هم می­توان برای واژه لک به مصداق نوع ومشی زندگی صاحبان آن زبان­ها، معقولانه بیان نمود.زیرا در موقعیت جغرافیایی مورد بحث انتخاب نام به دلیل شغل،حرفه ویا عملکرد مردم همان موقعیت مرسوم بوده برای مثال نگارنده به چند نام از قبیل:آهنگران(روستایی از توابع ایلام)،گیوه دوز­ها و نمدباف­ها ،اشاره می کند که تا به حال هم این اسامی ،بر روستاها و یا قبیله­ها مانده­اند.

 
 

واژه های لکی و لری در شاهنامه فردوسی

    اکنون به ظنّ راقم این سطور ،تعداد معدودی از لغات مشترک بین گویش­های لری و لکی که در شاهنامه آمده­است ،جهت بهره­برداری مخاطبان با ترتیب الفبایی و شرح لازم آن­ها، بیا ن می­دارد:

آژدن: خلیدن

به داغی جگرْشان کنی آژده     که بخشایش آرد برایشان دده !            (کزازی، 1386 ، ج1، ب1624 )                                                                                                                                                                    

     در زبان فارسی و خصوصاً در شاهنامۀ فارسی به معنای خلانیدن و خلیدن آمده است که با «آژنن» Ažonen لکی که به معنای بهم زدن است، از یک ریشه و به یک معنا می­باشد.

آوردن: در زبان فارسی به معنای سرائیدن، و حکایت کردن می­باشد.

کنون زین سپس هفت خوان آورم     سخن­های نغز و جوان آورم           (همان ،1384، ج  6 ، ب2420)                                                                                                  

در گویش­های لکی و لری آوِِِِِردِن(âverden)شروع و خواندن مویه و یا آواز را می­گویند.                          

بُوِیم:باشیم

شما را بویم اندر این پیشرو    نشانیم بر گاه او شاه نو       (کزازی، 1386، ج 8، ب7085)

و به نقل از فردوسی:

« و گر من بُوَم بر تو پیروزگر    دهد مر مرا اختر نیک بر»        (میرزاوند، 1385 ، ذیل بُوَم)                                                                                                                

           کاربرد این فعل در گویش لری با همین تلفظ می­باشد.«این فعل از افعال بی­قاعده در دستور زبان فارسی است»(کامیار،1380،ص36)

بروها: ابرو

زتیمار مژگان پر از آب کرد    زدانش بُروها پر از تاب کرد     (کزازی،1384، ج6، ب3321)

        این واژه در لری به گونه­ی «بِرم»berm که می­تواند حتی با معادل انگلیسی آن :eyebrow از لحاظ ریشه نزدیک باشد.وریشه آن در زبان­های کهن بدین طرق می­باشد که:

« در برهان قاطع آمده است :

 در اوستا:«brrat»  

درسانسکریت:«bru»

پهلوی:bruk»

     یعنی مجموع مویی که بر ظاهر استخوان قوسی شکل بالای کاسه­ی چشم به زیر پیشانی و جود دارد»             ( محرر، 1384،ذیل ابرو)

پالهنگ: در زبان فارسی به معنای ریسمان و کمندی بوده است که پهلوانان با آن طرف مغلوب شده را دستگیر و می­بسته­اند. این واژه به طور مکرر و بنا به طبیعت شاهنامه که صحنه درگیری و محاربه می­باشد به کار گرفته شده­است .

بر اسبش بکردار پیلی ببست      گرفت آن زمان پالهنگش به دست   (کزازی، 1385، ج8، ب3190)

اما در لری قطعه طنابی که سیاه چادر را به اطراف و وصل و محکم می­کند،راگویندکه باز معنی ریسمان از آن مستفاد می­گردد.

      «پلنگ» paleng - که بدون تردید هم ریشه با پالهنگ شاهنامه است- گفته می ­شود.و«کوتاه شده­ ی واژه ­ی «پالهنگ» فارسی کهن است. مرکب از پالا:بالا ، بالای=اسب+هنگ:کشیدن=ریسمان ، دوال یا کمندیست که به یک طرف لگام اسب بندند و آن را به کمند می­بستند وبه دنبال خود می­کشیدند»(محرر، 1384 ، ص24)

پتفوز:دهان،نوک،پوزه

به نقل از فردوسی:

      «  چو رستم بدان اژدهای دژم    بدان یال و پتفوز و آن دود و دم                                     

      واژه ای در گویش لری با این معنا وجود دارد اما به شکل «پفیوز ی  یا  پتوزه » که برای اشاره یا خطاب قرار دادن بینی شخص بکار می­رود که شاید با لغت فوق یکی باشد».(زرشناس، 1369، ص227)

پیسه: در زبان فارسی دورنگ، سیاه و سفید

بزرگان که از تخمهی ویسه ­اند،   دو رویند و باهر کسی پیسه­اند؛   (همان ،1385، ج4  ، ب3164)                                                                                                             

      این واژه با «ی» مجهول به معنای سیاه و سفید و بیشتر در مورد ماری که نقطه­های سیاه و سفیدی بر روی بدن دارد مصداق پیدا کرده و رسنی از رنگ­های سیاه و سفید ترکیب یافته گفته می­شود. و زمانی که لقمه­ای بزرگ در گلو گیر کرده و راه تنفس بسته می­شود و چشم­ها از شدت ناراحتی بیرون زده و سفیدی و سیاهی چشم در آن حالت برجستگی پیدا می­کند این عارضه را نیز پیسه شدن چشم می­گویند.

در یک ضرب المثل لری:«مارزیه د بن سی پیسه میترسه»(مهرداد، 1379، ص68)

Mâr zeya de ban si pisa mitarsa

مار گزیده از ریسمان سیاه سفید می ترسد.

تَش:آتش

ز رستم دل نامور گشت خوش       نزد نیز بر دل ، زتیمار ،تَش      (کزازی، 1384، ج6، ب4882)                                                            

این واژه در گویش لری به صورت «تش» tašخوانده می­شودکه با شکل استفاده از این در اشعار مرحوم حکیم مشترک است.ر یک ضرب المثل لری که از این لغت استفاده شده در این قسمت ذکر می­گردد:

«تش که وربی حشک و تر نمیکه»   taš ke verbi tar-o-hošhk nemeka                               (ایزدپناه،1362 ، ص36)

البته این لغت در گویش لکی هم به شکل آگر(âger)که با زبان­های پهلوی و اوستایی که به شکل âtar آمده است هم­خانواده می­باشد.

لازم به ذکر است که در گویش لکی به شعله آتش بلیز(blaze)گویند که بازبان انگلیسی (blazeوblazing)کاملا مشترک است.

به نظر می­آید که آتشکده هم با «تژگاه»tažgâh لری و لکی هم­ریشه است.

«در اوستا: brâzیعنی پرتو افکندن»، سانسکریت bhrâjate  «بارتولمه972» (برهان ، 1362 ، ذیل واژه آتش)

خوش  :خوب.

به آزادگی لُنبَک آبکش    به آرایش خوان و گفتار خَوش      (کزازی،1385، ج 7، ب5228)

   در لری آن را به فتح اول خَش xasمی گویند.

       مرحوم بهار در سبک شناسی ج اول ص 194 می­نویسند:«واین واوها و یاهای مجهول باقیمانده­ی حروف مصوته­ی اوستایی است که برای صداهای یایی وسط یا آخر کلمه شش شکل مختلف داشته و برای صداهای واوی هشت شکل گوناگون ؛وهنوز هم در زبان ما جسته جسته همان اصوات در بعضی لغات دیده­می­شود ،ولی نه بتمامی زبان اوستایی ،بلکه نه هم به تمامی زبان فردوسی،و ما هم اکنون می­دانیم که در عهد فردوسی «خورشید»که ما بر وزن پرسید ادا می­سازیم «خوَرشْیَذ»به فتح خا و واو معدوله و قسمت متمم«شیذ »را تقریباًما بین شاذ و شیذ بفتح شین وبا ذال معجمه تلفظ می­کرده اند و« خود و خوش»را خَد و خَش »بزبان می­راندند » (بهار، 1373،ص194)

ریغ:ریگ.

جهان ویژه کردم به برنده تیغ    چرا دارد از من به دل شاه ریغ      ( کزازی،1384، ج 6، ب1813)

این کلمه با همین شکل و مفهوم در گویش لکی و لری کاربرد دارد.

در پاورقی ص496از ج6 نامه­ی باستان آمده که:«این واژه ریختی از ریگ هم هست»(برهان قاطع، 1362، ذیل ریغ)

زهار:پایین،اندام پایینی

به کَردار گرگان، به روزِ شکار     بر آن باد پایانِ هِخْته زِهار،     (کزازی،1385 ، ج5، ب2804)

       «در گویش لری واژه ای به شکل «هار»hâr=پایین موجود است که به اعتقاد نگارنده شاید از یک ریشه باشند.»(ایزد پناه ،،ذیل هار).

«زهار:شرمگاه ،اندام زاد و رود».(کزازی،1385، ذیل زهار)

در یک ضرب المثل لری:«چوبونی وا هار نیایه». »(مهرداد،1379 ، ص24)

Čo boni va hâr neyâ

یعنی چوب پرت کنی به زمین نمی رسه.

کُنام: آشیانه و آرامگاه پرنده و دام و دد.

در داستان زال و سیمرغ:

ببردش دمان تا به البرز کوه      که بودش بدانجا کُنام  گروه         (کزازی،1386، ج1، ب2211)

«کُنا» konâدر لکی مطلق به معنای سوراخ است و تصور می­شود که مقصود شاهنامه نیز در داستان زال و سیمرغ که محل زندگی آنها سوراخی است که به طور طبیعی در کوه تعبیه شده است.

اضافه می­شود که واژه «کنی»keni در گویش لکی از ریشه« کنkan» اوستایی است .

در زبان روسی به پنجره« اُکنو» oknoگویند که با واژه فوق هم­ریشه است.

مَر: شماره و اندازه

ز اسب و ز شمشیر و گرز و کمر،   ببخشم زهر گونه بسیار مر     (کزازی،1385، ج4، ب556)

      در یک بازی محلی در لرستان و ایلام که «دال پَل »خوانده می­شود « مر»mar واحد شمارش انجام آن بازی است و هر مر در جریان این بازی 2« تیل»til می­باشد به عبارت دیگر هر تیل نصف یک مر است.یک اعتقاد قدیمی هم حاکی از این است که اگر این بازی انجام شود باعث نزول بارش و رحمت الهی می­شود.

«مر:بیشمار»(هدایت،1383،ذیل مر).

مکیس: در فرهنگ­ها از جمله غیاث به معنای سخت­گیری کردن و... آمده­است که هیچ یک از معانی کمترین تناسب با این واژه ندارند بلکه معنا و مفهوم دقیق آن در لکی و لری و با «ی» مجهول، هنوز کاربرد خود را نظیر شاهنامه حفظ کرده­است.

نشانه نهادند بر اسپریس    سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس     (کزازی،1382، ج3، ب1376)

مکیس در لکی ولری یعنی :تعارف، دعوت کردن مردم برای نشستن در خانه.

«واژه بالا به گونه­های نادرستی معنی گردیده و آن را گرفته شده از واژه عربی «مکاس» دانسته­اند کهدرست نمی­نماید»(علیرضایی1379 ،ذیل مکیس)

در یک ضرب المثل لری:«سفره افتایه مکیس ناره». »(مهرداد،1379، ص48)

Sofre oftâya mekis nâra.

یعنی سفره ی افتاده تعارف ندارد.

ویر: یاد

بپرسید نامش زفرخ هجیر   بدو گفت نامش ندارم ز ویر  (همان،1387، ج2، ب2858)                                                                                                                

گرایدونک زین دانش ناگزیر   بماند دل موبد تیز ویر     (همان،1386، ج 8، ب4317)                                                                                                                           

این واژه با همین تلفظ در گویش لکی لرستان استعمال می گردد.در اوستا :vira ویرَ به معنی هوش آمده و

آقای سلطانی بر این اعتقاد است که این واژه کاربرد کردی هم دارد.(سلطانی،1370، ذیل ویر)

در بیتی از میر نوروز:« لحافی دارم نویش نی و ویرم   هر چی قپقپ میکنم نموفته گیرم»(غضنفری،1365، ص145)

یعنی: نو بودن لحافم را به یاد ندارم.

 

نتیجه گیری:

       فرجام سخن این شد که شاهنامه به گونه ی یک دریای بزرگی است «اگرچه آب دریا را نتوان کشید »    ولی همواره سیر شدن از آب گوارای آن کاری است که با ،یافتن مطلوب، جانی تازه می گیری، این کتاب که از لحاظ «کمیت و کیفیت بزرگترین اثر ادبیات و نظم فارسی است »(مقالات فروغی، ص 37) با بیان زلال و گوارای آن «مرد مردستان» دنیایی از شگفتی های بیانی و سخنوری در آن نهفته است به طوری که باید از اسم هایی مانند: دایره المعارف، فرهنگ، بنای عظیم و... از آن نام برد. حال که چنین القایی زیور آن است پس جای آن دارد که گفته شود لبریز از آداب، رسوم، فرهنگ، سنن و واژگان تمامی اقوام ایران از جمله اقوام لر و لک است که محقق در پی اثبات این فرضیه بوده است و به این نتیجه رسیده که تعدادی واژگان لری و لکی در شاهنامه وجود دارد که لازم و ضروری است پژوهندگان با تأمّل بیشتر به بررسی و کشف آن ها همان گونه که نگارنده تلاش نموده بپردازند.

     لازم به توضیح است که زبان های لکی و لری ظرفیت بزرگی در زبان شناسی زبان های ایرانی دارند از سویی گنجینه ای عظیم از لغات کهن و ناشناخته اند که بسیاری از آن ها در زبان فارسی دیده نمی شود و از طرف دیگر با یافتن آن هابه ریشه شناسی واژه های فارسی و دیگرگویش های ایران کمک می کنند و در توضیح و تفسیرابیات آثار کهن، به ویژه کتاب شاهنامه فردوسی، راه را برای عاشقان آن، هموارتر می نماید.

     در موقعیت های اقلیمی که به یافتن واژگانش پرداخته ایم و مورد بحث این نوشتار است (لرستان و ایلام) جای پای ماندگار و استوار تاریخ کهن ایران زمین با وجود آثاری همچون «پل های فراوان که بر روی رودخانه سیمره و شعبه های مانند: پل دختر و پل گاومیشان، پل چم نشت، پل چم مهر»( پایان نامه کرد، پیشگفتار) و دیگر آثار که این  مقال، مجال پرداختن به آن نمی دهد وجود دارد، حاکی از آن است این دیار سخن های فراوان برای گفتن دارد که شاید جزیی از آن، وجود لغات زبانی آن ،در کتابی معیارمانند شاهنامه، باشد و انتظار می رود که روندگان و سیّاحان در متون ادبی ایران بتوانند گوشه های پر از گنج و هنر و فرهنگ آن دیار را بهتر و بیشتر بشناسانند.

 

 

  منابع و مآخذ ( کتاب ها):

 

1 -قرآن مجید.

2-        اسدی طوسی،حکیم ابو نصر علی ابن احمد، لغت فرس اسدی. بکوشش دبیر سیاقی،تهران :انتشارات کتابخانه طهوری،چاپ دوم،1356.

 3-ایزد پناه ،حمید،داستان ها و زبانزد های لری. تهران:انتشارات بلخ،چاپ اول 1362.

  4- بهار ،محمد تقی(ملک الشعراء)،سبک شناسی جلد اول.تهران:انتشارات امیر کبیر،چاپ هفتم،1373.

5-  تبریزی،محمد حسین ابن خلف(متخلص به برهان) ،برهان قاطع. به اهتمام دکتر معین، تهران :انتشارات امیر کبیر،چاپ پنجم،1362.

6-  حمیدیان، سعید،شاهنامه فردوسی( بر اساس چاپ مسکو) نه جلد در  چهار مجلد.تهران :نشر داد،چاپ دوم،1374 .

7-   جمال زاده ،محمد علی،فرهنگ لغات عامیانه، به کوشش محمد جعفرمحجوب.تهران:انتشارات سخن،1382.

8- دهخدا،لغت نامه،تهران ،گستر. 1377  .

9-  رستنده، مجید، قرآن و حدیث در شاهنامه فردوسی. همدان:انتشارات مفتون،چاپ اول،1378.

10-   علیرضایی ، کرم، اتیمو لو ژی واژ گانی از گو یش های غرب ایران.تهران:نشر گفتمان،چاپ

اول،1379.

11-  عسکری عالم ، علیمردان، ادبیات شفاهی قوم لر. تهران:انتشارات آرون،چاپ اول،1388.

12- کزازی ،میر جلال الدین،نامه باستان.تهران:انتشارات سمت،چاپ ششم،1386.

13- کامیار،عمرانی،دستور زبان فارسی1.تهران انتشارات سمت،چاپ چهارم،1380.

14- - مستوفی،حمدالله ابن ابی بکربن احمدبن نصرمستوفی قزوینی در سنه 730ه.ق.، تاریخ گزیده،به سعی و اهتمام اقل العباد ادوارد برون انگلیسی. سنه 1328هجری قمری مطابق سنه 1910مسیحی،تالار مفاخر اراک ،کتابخانه دهگان،شماره ثبت 2123.(نسخه عکس).

15 - محرر، ایرج،پیوند واژه های لری با دیگر زبان های آریایی.تهران:نشر بلخ،جاپ اول،1384.

16- -   نخجوانی ،محمدابن هندو شاه،صحاح الفرس، باهتمام دکتر عبدالعلی طاعتی.تهران:انتارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب،2535ش.

17- نوشین ،عبدالحسین،واژه نامک.تهران:انتشارات معین،چاپ اول،1385.

18- هدایت،صادق،زند و هومن یسن و کارنامه اردشیر پاپکان.تهران:انتشارات جامه دران ،چاپ اول 1383.

 

منابع و مآخذ(پایان نامه ها):

1-    کرد، آیت ،«خداوندگاران سیمره»،دانشگاه آزاد اسلامی واحد شوشتر،پایان نامه کارشناسی ارشد،رشته تاریخ(گرایش ایران باستان)، تابستان 1388 .

2-    میرزاوند،شعبان،«شاهنامه و فرهنگ اقوام لر»، دانشگاه آزاداسلامی  واحد اراک،پایان نامه کارشناسی ارشد،رشته ادبیات فارسی،تابستان 1385 .

 

منابع و مآخذ( مقالات ) :

1-    ابوالحسنی،علی،«فردوسی اسلام ستای نه اسلام ستیز». نشریه فرهنگ و هنر،ش12و11،بهار و تابستان 1381.

2-    پیری، کهریزی،دکتر سوسن،خلیل،«غیبت آرش کمانگیر در شاهنامه فردوسی»مجله ادب پژوهی،ش21،پاییز 1391.

3-    چگنی ،فرهاد ،«ایل سگوند نام و تاریخ آن». نشریه اطلاع رسانی و کتابداری کیهان فرهنگی،ش161،اسفند1378.

4-    سلطانی ،محمد علی،«واژه های کردی در آثار جاویدان ادب فارسی». مجله رشد نوآموز ادب فارسی،ش26،پاییز 1370.

5-    ملکی،ابراهیم،«بررسی بازنمایی زنان در ترانه های فولکلوریک لکی و لری».فصلنامه علوم اجتمایی،ش49،1389.



[1]-lomstuon-jol mol

[2]-noldke


منبع : http://www.lakestan.ir


ترجمه ی لکی به فارسی به صورت شعر

شادروان اسفندیار غضنفری صاحب کتاب گلزار ادب لرستان شعری را سروده که در آن به زیبایی هرچه تمام تر واژه های لکی را به فارسی ترجمه نموده است البته این ابتکار را می توان به ملا حقعلی سیاه پوش نسبت داد که خیلی سالها پیش شعری بدین صورت سروده است  این شعر در بحر تقارب (فعولن،فعولن،فعولن،فعول)می باشددر زیر سروده ی شادروان غضنفری را برای خواننگان عزیز عرضه میداریم.

برادر (برا)دختر بکر (دت)                    پدر (باوه)و   (دالکه) مادر است

به فرزند گو( روله ) ِ(تاته)عمو             کچی عمه آنگه خویه خواهر است

همی نام عمه است میمی و لیک       دگر حاله از خاله نام آور است

تهیدست (ژار) وغنی (دوله من)            کویخا کدخدا مینجی داور است

کلِک باشد انگشت وآرنج مِرک              در انگشت کلکاوونه انگشتر است

اگر نام گردن مل و پاست قُل              بدان مل دریژ ای پسر اشتر است

بود ساوورین آن بز پیشرو                   رَش و جیل، گاو جوان نر است

بود بویله مرٌ خاک گرم اجاق               خُل و مِژ همان داغ خاکستر است

چومه ت نیمسوز است وازگِل زغال     که آگر به گفتار لک آذر است

زغن کور کوره و قلاژیله زاغ                 دگر باز اسپید چه؟سر گَر است

بود دال کرکس قلا چه؟کلاغ               جِکه را تو گنجشک دان پَل پر است

نُک ار نوک خوانی بود پوپ چتر           چگر ناخن و سنگدان توتر است

عروسی داووات بوی چه؟عروس        مزوک است نازا تو گو ابتر است

درازی دریژی است باریک تَسک           پهن پین وعمامه میزر است

 * البته کچی و حاله لری هستند ودر زبان لکی به عمه وخاله هر دو میمی گفته می شودو چومَت چوب نیمسوز است

*این شعر اندکی تخلیص شده است

چند کلمه ناب لکی

چند کلمه ناب لکی


چنانجه در معنی و مفهم این کلمات ناب لکی امروز و ایرانی قدیم بنگرید نخستین نکته ای که به نظر می رسد چرا گویشوران  زبان فارسی امروزی ( که متاسفانه در همه جا جانشین زبان پارسی باستان معرفی شده است در صورتی که از سایر زبان های ایرانی ضعیف تر است و با استفاده بسیار زیاد از لغات  عربی ضعف خود را پوشش داده است ) بدون تمایل به زبان های دیگر ایرانی مانند کوردی ،لوری،تاتی ، پشتو ، لکی ، گیلکی و . . .  هر جا که لغت کم داشته اند رفته اند سراغ زبان عربی ! در زیر چد نمونه  از این کلمات را می اوریم  به امید روزی که بالاخره فرهنگستان زبان و ادبیات پارسی به جای نشستن و فکرکردن! و لغت ساختن ! از لغات سایر زبان های ایرانی استفاده نماید چنانجه در قدیم استفاده می شده است.

 

ئالئ شت   āleŝt

عوض کردن، دادوستد

در واژه نامه چراغ هدایت واژه " آلش " به معنی عوض و بدل آمده است :

طالب آملی گوید :

صد جان بدل به یک نگه گرم می کنم

گرچه چشم نیم مست تو راضی به آلش است.

( چراغ هدایت ص 1004 ونیز ر.ک فرهنگ واژه گان کردی و لری ص 12 )

ئه ذ  ar

در لکی بسیار پرکاربرد است و به معنای اگر است. این واژه به همین شکل که صورت تخفیف یافته ای از" آگر "تلقی می شود در  فارسی به کرار آمده است :

شاه می گوید : ای مردک برنج بدانه خوری ؟ گفت : آوخ !

گفت : من نیز خورم ئه ر بو "اگر باشد"

( مقالات شمس تبریزی، به تصحیح موحد ج 2: 79 ص 632

ئه ژ   

معادل حرف اضافه " از" در زبان فارسی++

در بیتی از باباطاهر آمده است :

گر ئه ژ (از) آ و نهی ایوانی ئه ژگل

به پرجنبش کری و انوشه و ول

( به نقل از کتاب جستاری چند در فرهنگ ایران، ص 269 )

البته کاربرد این واژه در شعر باباطاهر چندان غریب نیست چه آنکه اصولا باباطاهر خود لک زبان بوده است در ضمن گمان می رود در لغاتی مانند زن ،روز،زیر که امروز در لکی  ژن ،روژ وژیر بوده باشند در اصل به همین شکل بوده اند  اما در طی چند قرن تسلط اعراب برایران به علت نبودن حرف ژ در زبان عربی تغییر یافته اند

 

ئه سئ ر   aser

در لکی به معنای اشک چشم است، در فرهنگ عمید مقلوب این واژه به شکل ارس ars  و به همین معنا آمده است و بیت ذیل نیز به عنوان شاهد ذکر شده است :

ز آهم بود یک شراره درخش

اَرَس را بود اَرس من مایه بخش

( فرهنگ عمید ص 104 )

 ئثمه aime

ئثمه در گویش لکی منادا است  ( به کسر الف و میم و تلفظ حرف ی به صورت خفیف : eame  ) این لغت در اشعار شاعران قرون 5 و6  بخصوص خاقانی بسیار به کار رفته است :

آشنا سیمرغ وار اندر جهان نایافت شد

ایمه از سیمرغ بگذر کاشنا نایافت تر

( دیوان خاقانی، ص 886، ایضا نزهه المجالس ص 628)

خاقانی می گوید یافتن دوست نیز همچون یافتن سیمرغ کم پیدا شد، " ای من " از پیدا کردن سیمرغ درگذر که پیدا کردن دوست از آن هم سخت تر است. مجیز بیلقانی هم دربیتی می گوید :

گفتم که : تو در خدمت او خوش هستی

گفت : ایمه کرام خوش، تو نیز این گویی ؟!

( نزهمه المجالس ، ص 896)

این بیت برخلاف تمامی معانی که از آن شده است حاصل گفتگوی دو شخص نیست بلکه بحث و جدل یک شخص است با دل خویش در مصرع اول شخص به دل خویش می گوید تو در خدمت و ملازمت فلان شخص، خوش می گذرانی. در مصرع دوم دل جواب می دهد : ای من ! کدام خوشی، تو هم اینطور فکر می کنی !

اما آقای دکتر ریاحی، لغت ایمه را به سهو این گونه توضیح می دهد : « ایمه ظاهرا به فتح اول، ادات استفهام توام با تعجب و نفرت و انکار و تمسخر است ضدزهی، خویش، آفرین، درست برابر معنی ای بابا، در زبان محاوره و آی زکی، در لهجه برخی از عوام » ( نزهه المجالس، ص 628)

اما با دقت در لغت ایمه مشخص می شود که بر خلاف نظر ایشان این واژه باید منادا یا ضمیر اشاره به شخص باشد ومعنای ضدزهی یا خوشا از آن استفهام نمی شود.

در ادامه آقای ریاحی می نویسند :

« فرهنگ نویسان معنی دقیق این تعبیر را درنیافته اند. در برهان قاطع ( و به پیروی از او در فرهنگ های دیگر ) برای این کلمه سه معنی آورده اند 1- اکنون این دم 2- هرزه و یاوه و بیهوده 3- اینچنین و همچنین. دکتر معین در حاشیه برهان آن را ضمیر اشاره و برابر با ایما درپارسی باستان و ایم در پهلوی و به معنی این دانسته است. از سه معنی که فرهنگ نویسان آورده اند فقط معنی دوم نزدیک به معنی صحیح کلمه است »  ( نزهه المجالس ، ص 628 )

دراین رابطه ذکر چند مطلب لازم است :

1- همچنان که پیش تر گفته شد، لغت ایمه نمی تواند به معنای تکفر و نهی و ضدزهی باشد بنابراین نظر دکتر ریاحی که معنای دوم را صحیح پنداشته است مردود است

2- نکته قابل توجه دراین مطلب، نظر استاد معین است، ایشان نزدیک ترین معنا را مورد نظر قرار داده اند. این مساله از چند جهت قابل توجه است :

الف : استاد معین ایمه را ضمیر اشاره دانسته اند و با توجه به این که ایمه اشاره به خویش است تا حدی نظر ایشان می تواند صحیح باشد

ب : استاد ریشه این لغت را در پهلوی و فارسی باستان جستجو کرده اند که اشاره درستی است. اگرچه استاد با همه ژرف نگری دچار ســــهو شده و آن را به معنای " این " گرفته اند، اما چنانچه گفته شد " ایمه " به معنی " ای من " ( خطاب قرار دادن خویش ) است که این خطای  استاد باز باز می گردد به تمرکز گرایی که در چند دهه اخیر گریبانگیر جامعه درس خوانده ! ما زاگرس نشینان بویژه لک زبانان شده است بطوریکه دانش جویان ادبیات این خطه به جای برداشتن پروژ ه های بعضا تکراری می توانند در این ضمینه تبادل اطلاعات کرده و به اساتید کمک کنند نه اینکه مدارک تحصیلی اشان را قاب کرده و خدا حا فظ

چند مثال زیر به فهم موضوع کمک می کند :


غلط گفتم، ایمه کدام آشنایان

که هیچ آشنایی ریایی نبینم

( دیوان خاقانی،ص293، ایضا نرهه المجالس ص 628)

 

ایمه دوران چو من آسیمه سر است

نسبت جور به دوران چه کنم

( دیوان خاقانی،ص251، ایضا نزهه المجالس ص 628 )

 

ایمه جوابشان چه دهم که زبان چرخ

موتوا بغیظکم نه بس آمد جوابشان

( دیوان خاقانی ص329، ایضا نزهه المجالس ص 628)

 

آشنا سیمرغ وار اندر جهان نایافت شد

ایمه ازسیمرغ بگذر کاشانه نایافت تر ( خاقانی )

 

ایمه جهان و خلق جهان دیده ای که چیست

ده مرغ نیمسوخته در یک نشیمن است

( دیوان خاقانی، ص329، ایضا نزهه المجالس، ص628 )

 

ایمه ازاین خاک تیره فام که برخاست

تا که نه در پای پیل ممتحن افتاد

( دیوان مجیر بیلقانی ص 27، ایضا نزهه المجالس ص 628 )

 

عدوت چون تو تواند شد ایمه او سگ کیست

که حیله جوید و از گربه شیر نرسازد ( دیوان مجیر بیلقانی، ص 53 )

 

سیمرغ فرغم که نه دانه خورد نه آب

ایمه ! چه داند، نه بچه مرغ دینه ام ؟ ( دیوان مجیر بیلقانی ص274 )

 

ایمه چه زهره دارد سیمرغ عزلتی گو

پیش هزار عیسی یک سم خر فرستد ( دیوان مجیر بیلقانی ، ص 301 )

 

ایمه! نه بغداد شیشه گران است

بهر گلاب طرب سرای صفاهان ( خاقان ص 355 )

 

ونیز :

ایمه، حکم کردیم ترا حکمی دیدور !  ( متون تفسیری، چاپ پیام نور ص 18)

 

 

با سپاس از بابک هوریا



مثنوی لکی

مثنوی لکی

 

خَم اِ وَرَ خاو ولکَرِ دل نیه

هیز دَر دس اِ کَپر دل نیه

 

هرچه که یوژمَ مگرم وَ خاوا

یه گِل اِ کش یه گل موسم اِ لاوا

 

پِرپِر بالِ چملم اِ قفس

بال دوچمم کوت بیسه اِ نفس

 

هول و پژاره مکووی اِ شووم

کوکووه ماو زویخ دوچم ار لووم

 

هر مَکیشیم هول دلم تا فلک

گوم گوم و گوم گوم که گومِ یه دلک

 

دویزه دله چَمِ بی خاو روژَ ماو

هرچه که دل ساختیسی ماو آو

 

اِ وَرِ خاو شیوه گَنی ها نووام

موری مِنه مایژه اِ چَه بی گنام

 

پیر و کَل و کورَ دلم اِ هاوار

بیسه طوق ار قی مِلم اِ هاوار

 

جنگ چو من و هول دلم تاگه روژ

فیکه فکِ لرزو تووم تاگه روژ

 

روشنیل یه جا و تیغ کیشونی

بوسون دل بیه دِرک چوچونی

 

یه وختی بی اوسارِ دلمه دِس بی

دِسِ دل ار دور و وَرم مَرس بی

 

باک اِ کِزه اِ لویل دل هر نووی

توز و تَم و رفت گرون تَر نووی

 

ایسکه وَ وا پَلی مچم تا هاوا

نازم وَ لا غول دلا ناراوا

 

آساره آسمون دلم لوره ماو

اور خیال یاواش یاواش جوره ماو

 

وارون خم تا صو سفید سا نماو

هرچه مَکم پام ار زمین جا نماو

 

هق هق تینیم بیسه شونمم

داخی اَسر آگره مه جهنمم

 

منبع : http://laksoroodeh.blogfa.com


گفتاری درباره ملا پریشان

گفتاری درباره ملا پریشان

نوشته ی:دکتر علی گراوند عضو هیات علمی دانشگاه ایلام

 

آب و خاک این مرز و بوم بزرگان بی‌شماری را در دامان خود، پرورده است که حصار فراموشی بر اثر مرور زمان، بسیاری از آنان را فرو گرفته است. معرفی و شناساندن این بزرگان چه در سطح جهانی و چه در سطح کشور و منطقه، وظیفه‌ای است همگانی و بر هر فرد دوستدار فرهنگ، لازم و واجب است که به سهم خود، جهت معرفی آن‌ها تلاش نماید. در این راستا، به معرفی ملاپریشان، شاعر عارف و دانشمند لرستانی ‌پرداخته می‌شود

از نام، نسب، زادگاه، مدفن، فرزندان و نحوه‌ی زندگی ملاپریشان، اطلاع چندانی در دست نیست. فقط مرحوم

 اسفندیار غضنفری(1) جامع دیوان ملاپریشان، در خاتمه‌ی دیوان ملا، ضمن آوردن یک قطعه از اشعار

وی، اظهار می‌دارد که در دست‌نوشته‌ای که به دستش رسیده، نویسنده در آن، نام ملا را» محمود« دانسته

 است که معلوم نیست این دست‌نوشته از کیست و متعلق به چه زمانی است و آیا سندیت دارد یا نه؟ به هر

صورت، در احوال و زندگی ملاپریشان، جز این نمی‌توان گفت که وی را »ملاپریشان« می‌گفته‌اند و در

 شعر، پریشان تخلص می‌کرده و از علمای نیمه‌ی دوم قرن هشتم و احیاناً اوایل قرن نهم بوده است این هم،

 از آن‌جا استنباط می‌شود که خود ملا، در مطاوی اشعارش اظهار می‌دارد که با شیخ رجب برسی، شارح

کتاب »مشارق‌الانوار و مشرق‌الاذکار« معاصر بوده و با وی هم‌کاری و مباحثه‌ی علمی داشته است که خود

 را نیز بر وی برتری می‌دهد و مدعی است که شیخ برسی فقط در یک رشته، تبحر داشته و در بند بیست و

 سوم» پریشان نامه« که در مورد عجز ملا رجب برسی است، می‌گوید:
وَ اَو گِشت قُرصی، شیخ رجب بُرسی         لَه وحدت حرفی، اَو لَه مِن پرسی
پنجاه  سال   طریق  خدمتم   گذاشت        غیر  ژَ  یَک رشته، جربزه نداشت
و  ترسَ  سِلمی  و   سِلمَ     تِرسِی          یَسَه   ماهیت   شیخ رجب بُرسی
(ص51، دیوان)
و بنا بر آن‌چه مرحوم غضنفری در مقدمه‌ی دیوان ملاپریشان آورده، این کتاب، در سال801 هجری، کتابت

شده است و با توجه به همین تاریخ، می‌توان گفت که وی در اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم می‌زیسته تا

بتواند معاصر شیخ رجب برسی باشد.
زادگاه ملاپریشان:     مرحوم اسفندیار غضنفری، زادگاه او را دلفان می‌داند و باز بنا بریک دست‌نوشته که به دستش رسیده،

 وی را از طایفه‌ی »غیاثوند« واقع در بین سلسله و دلفان می‌داند و معتقد است از مطاوی اشعارش

برمی‌آید که اهل دلفان بوده است. اما باز هم سندی ارائه نمی‌دهد و در ادامه، با استناد به بیت زیر، وی را

»لر« می‌داند؛ البته شاید منظور از لر، اهل لرستان‌بودن است نه این‌که به گویش لری صحبت می‌کرده

است: ژَ الوار کوه، حق پیدا مَیو             یا من فی‌الجبال، خزائنهُ
و در ادامه می‌افزایدکه آقای زیباجویی، در مقدمه‌ی چاپ مغلوط دیوان ملاپریشان، ملا را دینوری تصور

کرده است. او معتقد است که زیباجویی برای ادعای خود، دلیل روشنی ارائه ننموده است.


     باید گفت که نه آقای زیباجویی و نه مرحوم غضنفری، هیچ‌کدام برای دعاوی خود، دلیل متقنی ارائه

نکرده‌اند و همین قدر می‌توان گفت که وی به گویش لکی سخن می‌گفته‌است و اشعارش به لهجه‌ی کرمانجی

 است که در مناطق جنوبی کردستان، ایلام، کرمانشاه و قسمت‌های لک‌نشین لرستان و همدان به آن،

 شعرمی‌سرایند. یعنی گویشی‌ که همانند گویش معیار در بین گویشوران مختلف این مناطق به‌کار می‌رود و

 در واقع هر لک زبانی که بخواهد شعر بسراید به این گویش شعر می‌سراید. اما از فحوای کلام ملاپریشان

برمی‌آید که لهجه‌ی اصلی او لکی بوده، آن هم لکی خاص مناطق سلسله، دلفان و طرهان، نه کرد کرماشان بوده و نه کرد کردستان و نه ایلام، زیرا بیش‌تر از کلماتی استفاده ‌کرده‌است که در بین لک‌ها رایج است واز واژه‌هایی که توسط کردهای مناطق مختلف به طور اختصاصی مورد استفاده قرار می‌گیرد استفاده نکردهاست.  خلاصه می‌توان گفت ملاپریشان، لک زبان بوده و زادگاه او به گستردگی تمام نقاطی است که لک‌هادر آن به سرمی‌برند.


مذهب ملاپریشان:     همان‌گونه که از اشعار ملاپریشان برمی‌آید و با توجه به تأویلاتی که از حروف و کلمات، می‌نماید،

معلوم می‌شود که از پیروان فرقه‌ی حروفیه( نقطویه) می‌باشد که مرحوم غضنفری نیز در مقدمه‌ی دیوان،

به این امر اشاره کرده و بسط مقال داده است. این فرقه را مردی به نام فضل‌الله نعیمی(تمیمی) استرآبادی(

796-740) تأسیس کرد که به علت سخت گیری در مراعات مسایل شرعی به» فضل حلال‌خور« معروف

بوده است. این شیخ فضل‌الله به لرستان نیز آمده و بنا بر آن چه مرحوم غضنفری اظهار داشته، در »باغ

صوفیان بروجرد اقامت داشته و به نشر عقاید خود می‌پرداخته و در این منطقه به طور اخص و در تمام

لرستان به طور اعم، پیروانی داشته است. این فرقه با تأویلات خاصی که از حروف و کلمات می‌نماید به

اثبات عقاید و تعالیم خود می‌پردازند که حاکی از بینش و مشرب کاملاً ذوقی و عرفانی آنان است. آنان

حروف را بر اساس عقاید از پیش تعیین شده‌ی خود تأویل و تفسیر می‌کنند. هرچند بعضی از این تأویلات،

جای تأمل دارند و بیانگر یک حالت تقدس نیز هستند؛ مثلاً در دیوان ملاپریشان در مورد سبع‌المثانی و

تفسیر آن آمده است:


حمد  دو  مرتبه  هات ژَ آسمان            یکتایی  مختص  ذات  حق بزان
سبع  مثانی  و  معناش    دوان           سبع‌المثانی  حمد  چارده  تن زان
بیست و هشت حروف، هردوان وَ یَک     چارده معصومن بی‌ریب و بی‌شک
ماسوی ‌الله  گِشت   مندرج بین           کام مطلب ژ بیست و هشت حرف نین   
مفردات   وِیَرد،   مرکب  وَ جا            ترکیب  پی  چه   کرد  و لام الفلا
لام،  قلب  الف؛  الف، قلب لام            اگر    دریافتی    قابلی      الهام
بینـــه   الـف   نـــام    علیـــّن            ژَ  لام  دو   مشتق،   نام     بنین
الف الوهیت، لیشان کرد مرفوع           تا که خود معناش پریت بو مطبوع
( دیوان، صص 5-4)
     اما ملا در واقع شیعه اثنی‌عشری بوده است و این مطلب، از جای‌جای دیوان ملا نیز مستفاد می‌شود.

این نکته از مرثیه‌ای که در سوگ سالار شهیدان گفته است نیز استنباط می‌گردد. به عنوان مثال می‌توان

 شعر مذکور را در بالا  ارائه نمود که سبع‌المثانی را حمد چهارده‌معصوم می‌داند.


پی‌نویس‌ها:1) مرحوم اسفندیار غضنفری، دیوان ملاپریشان را جمع نموده و مقدمه‌ای بر آن نوشته که دراین مقاله، از آن بسیاراستفاده برده‌ام و هرجا از مرحوم غضنفری سخنی به میان آمده منبع سخن همان مقدمه می‌باشد.
2) نسخه‌ای که از دیوان ملاپریشان در اختیار نگارنده است دارای چهار  صفحه‌ی سفید است که در آخر پریشان‌نامه، واقع شده است و بدین خاطر به طورقطع نمی‌توان تعداد دقیق بندهای آن‌را مشخص کرد

۳)لازم به ذکر است که دینور نیز از شهر های لک نشین استان کرمانشاه می باشد